محمدهانیمحمدهانی، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره
بابا مهدیبابا مهدی، تا این لحظه: 38 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره
مامان معصومهمامان معصومه، تا این لحظه: 36 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره
سالگرد عقد ماسالگرد عقد ما، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

محمدهانی جون

خبرهای خوب این روزها

محمدهانی این روزها مشغول شیطنت و بازی و حرف زدنه.از اینجا به اونجا پریدن و دویدن و دَدَ رفتن. اما خبر خوش اینکه امشب قبل خوابت خواستی منو گاز بگیری منم احساس کردم شاید جای دندونات میخاره و دست تو دهانت بردم و متوجه شدم یکی از دندونای آسیابیت زده بیرون.حتی یکمم بلندشده و از اونجایی که شما اجازه نمیدی دهانت به راحتی کنترل بشه من متوجه حضور جوانه زیبای مرواریدت نشده بودم.و کلی ذوق کردم.امشب یه چیز دیگه هم یاد گرفتی با من بازی تام و جری کریسمس مری رو بازی کردی و به کوکا کوکا پپسی که میرسی دستتو رو دماغت میذاری و میگی پپسی...و میخندی امشب تازه نافتو کشف کردی و به نافت نگاه میکردی و خندت می گرفت صدای هواپیما رو عمو جواد بهت یاد داده تقلید کن...
5 مهر 1393

تازه های هانی کوچولو

دیگه الان هرچی بگیم تکرار میکنی و دوست داری یاد بگیری.مثلا کارتای کودک نخبه رو به من میدی تا اسمشون رو تکرار کنم و شما تقلید کنی و تکرار کنی تا یاد بگیری.صدای حیوونا رو در میاری.اسم اعضای بدنتو وقتی میبریم نشون میدی.مثل دست پا گوش مو سر چشم بینی دهان زبان دندان ابرو.وقتی هم نقاشی میکشی میگی دو ابو همون دو ابروی خودمون. تازگیا دست میدی ومیگی دست یعنی دست بدین و موقع خداحافظی میگی بابای و دستات رو تکون میدی. نماز میخونی و رو مهر سرتو میذاری و تقلید می کنی. وقتی بهت میگیم چه ناز شده خودتو میگیری و چهرت فیسو میشه....!!!! از اینکه مثلا اگه گردن عزیزجون درد بگیره ماساژ بدیم ناراحت میشی و فکر می کنی داریم اذیتش می کنیم و فورا گریه میوفتی. ...
1 مهر 1393

دوست خوبم حامد مهربون

بالاخره محمدهانی بعد از خیلی وقت موفق شد حامد گل رو ببینه.تو اولین برخوردبعد از چندوقت محمدهانی حامد جونو خیلی دوست داشت و وقتی من بغلش کردم عکس العمل بدی نشون نداد و تازه ذوق کاراش رو هم می کرد.حامدجونم با اینکه خوابش میومد نخوابید تا دوستشو ببینه .خلاصه باهم تاب تاب عباسی و الاکلنگ کردند. اینم عکس پدرا و پسرا یه روز صبح رفتیم بیرون یهو بابایی بردمون پارک و محمدهانی سرسره رو برعکس بالا میرفت تا به باباش برسه و باز سر بخوره.منم مانعش نشدم تا خلاق باشه و محدودش نکنم تازه عکسم گرفتم.⬇ به جوراب میگی دمپایی و وقتی میگیم این جورابه نشونش میدی و میگی دمپایی تازگیا خودت رو صندلی میشینی و میگی دندلی یا رو کامیونت و میگی قان...
26 شهريور 1393

یه ماشالا بگین و بخونین

کارای بامزه محمدهانی تمومی نداره و حرف زدنش هر روز بهتر از دیروز شده.مثلا کلمه ماست عناب عمو و هرچی که بگیم و بتونه تکرار می کنه. امروز تو گوش بابا پچ پچ کردم وگفتم شما هم با بابا یواشکی صحبت کن و چند بار این کارو کردم و شما هم ادای منو در میاوردی و خیلی آروم میگفتی اد بوده دو عکس چند نفر رو جلوی صورتت قرار میدیم و ازت میپرسیم مثلا مامان کو نشونش میدی. همه عکسا رو تشخیص میدی و با انگشت نشون میدی قربون اون انگشتای کوچولوت برم برای تولد پارمیس جون که کادو گرفته بودم واسه اینکه شما حساس نشی یه جورچین هم واسه شما گرفتم که به خانم فروشنده گفتم فکر نکنم این به سن بچه من بخوره و وقتی آوردم خونه از خریدم پشیمون شدم ولی گفتم میذارم واسه وقتی بز...
19 شهريور 1393

عکسای جالب از محمدهانی

هرموقع میگیم محمدهانی بوس نداده میای جلو بوس بدی اینطوری⬇   قبل از بیمارشدنت بابا دوست داشت استخرتو آب کنه واسه شنا اما خب مریض که شدی نشد.و بعدشم یادمون رفته بود تا اینکه تو وبلاگ حامدجون دیدیم آب بازی کرده و یهو یادمون افتاد تا تابستون تموم نشده دست بکار بشیم و... ف ف اینجا بابا واست موج درست میکرد و آب رو بدنت میریخت...⬇ اینم از کارای عموها روسری عزیزجونو انداخته بودند سرتو ژست بهت میدادند  اینم کفش نوهات رو سیسمونیت که کلی ذوق کردی و پوشیدی باهاشون راه رفتی و آماده شدن برای جشن عقد برادر زن عمو والباقی... گردوشکن ماهر ...
15 شهريور 1393
1