پسر نمکدونی من
این چندروز بخاطر کشیدن دندون عقل و خونه تکونی و مشکل در نت نتونستم مطلب بذارم اما الان بادست پر سعی میکنم تا جایی که یادمه کارای جدید و نمکی عزیزدلمو بنویسم. اولین خبر اینکه بالاخره ما هم ماشین خریدیم یه پراید نقلی و بیشتر از من و بابا محمدهانی خیلی خوشحاله و به قول بابام و آقاجون از وقتی ماشین خریدین باد کرده... به آقاجون ماشینو نشون میداد و میگفت ماشین بابامه
محمدهانی زبون میریزه چه عالی ماشالاش باشه...
از یک تا 16 رو اینطوری میشماره 1 _2_ 3 _4_ 5 _6_ 7_ 9 _12(دبازده) 13 _14 _16 آفرین پسر باهوش من
رنگها رو بلده آبی گرمز زرد سبز صورتی گهوه ای البته آبی زرد سبز و قرمز رو تشخیص میده و یه جا نشونش بدیم درست میگه.
پسری شده مودب که نگو و نپرس.
وقتی کسی رو مورد خطاب قرار میده میگه شما مثلا به من میگه شما غذا بده به من.
وقتی چیزی دستمون میده میگه بفرما
وقتی چیزی بهش میدیم میگه مرسی یا دستت درد نکنه یا ممنون ما که میگیم خواهش می کنم اونم زود تکرار می کنه
هرجا میریم سلام میکنه و موقع برگشت خداحافظی میکنه
وقتی صداش میزنیم جواب میده جونم
بهمون میگه دوستت دارم و بوس میفرسته
تازگیا هم زبون باز شده عزیزمن مثلا به باباش میگه بابا مهدی جون
نماز که میخونیم هل میده سرمون رو به سمت مهر و میگه بگو سبحان الله
عاشق شعر خوندنه و اتل متل توتوله رو کامل میخونه و موقع خواب هم میگه لالا لالا گل پونه گدا اومد در خونه نونش دادم بدش اومد پولش دادم خوشش اومد خودش رفت و سگش اومد .... خودش با لالایی خودشو می خوابونه
راستی چون همیشه تو جنینی و بعدش با قرآن آرامش میگرفته هرموقع گوشی مامان قرآن پخش میکنه میره رو بالش سرشو میذاره و میخوابه یا تو ماشین با صدای قرآن یا اذان سکوت میکنه و حالت خواب میگیره
راستی تازگیا یه کار دیگه هم یادگرفتیه و اون اینه که وقتی مثلا میگیم آقاجون فلان جاست میگه ببینمش من !!!
عاشق دیدن افراد جدیده و همش میگه ببینمش من...
چندروز پیش شهادت حضرت زهرا بود گفتم مامان امام حسین رو آدم بدا کشتن اونم گفت ببینمش من...!!!
چندوقت پیش عمو علی اتاقشونو رنگ زد و چندروز پیش من و بابا دیدیم گفت آب میخوام و وقتی لیوان رو دادیم دستش با دستش میزد تو آب و ادای عموعلی رو در میاورد و دستشو میمالید به دیوار و میگفت رنگ میزنم که ما هم ذوقشو کردیم و یه قلمو دادیم دستش
خلاصه هرچی بگم از کارهای این فسقل پسر کم گفتم...
اینم عکسها
این عکسا رو خودش از خودش گرفته با تمرکز زبونی
رنگ زدن دیوار با آب
بازیگوشی های مامان جون و محمدهانی
محمدهانی فاطمه و حامد کوچولو در یک دایره
دایی ممدرضا به قول محمدهانی و هانی کوچولو
فرار از لباس پوشیدن و قایم شدن پشت کمد
خوابوندن نی نی اینجا ساعت 1 نصف شبه یکی نیست خودشو بخوابونه
دوستت داریم پسر مهربون من