ما برگشتیم با کلی صحبت
سلام دوستای گل
خیلی وقت بود نتونسته بودم به وب محمدهانی بیام.اما این بار اومدم که زیاد عکس نذارم و از شیرین زبونیا و کارای محمدهانی بنویسم.
محمدهانی تا دلتون بخواد زبون میریزه و حسابی همه رو با حرفای بزرگونه سرگرم میکنه.خیلی از حرفاش رو واسه نوشتن فراموش کردم اما تا جایی که یادمه می نویسم.
وقتی باباش میره سرکار میگه چون بابا رفته سرکار من مردت هستم و باید ازت مراقبت کنم.چون تو خانممی و باید حواسم بهت باشه اگه کسی اذیتت کرد ازت دفاع کنم.
وابستگی شدیدی به من و بابا داری و چندروزی که مهد بردمت دیگه دوست نداری بری و میگی من اونجا تنها میشم.منم میخوام چندروزی رو ببرمت و پیشت بمونم که احساس تنهایی نکنی.حتی غصه یکی از دوستات توی مهد رو میخوری که چرا هیچوقت کسی دنبالش نمیاد و نکنه خانواده نداری.
قدرت تحلیل و ارتباط مسائل به یکدیگر رو زیاد تو رفتارات میشه دید.مثلا چون میدونی فامیل خودت تیغ رانه و فامیل من کاظمی سوال میشه واست که چرا فامیل من مثل بابا اما شما فرق میکنه.
چندباری با رنگ انگشتی و مداد رنگ و ... نقاشی کشیدیم و چندبار با کمک من کاردستی درست کردی.اما بار آخر کاردستی درست کردی که اصلا از من کمک نگرفتی و فقط برای چسب زدن من چسب رو نگه داشتم تا بچسبونی و اینقدر ذوق کاردستیتو کردم که میخوام قابش کنم.