بازم یه بیماری دیگه
این چند روز نبودم....آخه تا سه شنبه بازدیدای عیدمون مونده بود و از چهارشنبه محمد هانی مریض شد.
از صبح که بیدارشدی بیحال بودی اما یکم بازی کردی و رفتی پیش عزیزجون و وقتی بابا آوردت گفت عزیزجون میگه محمدهانی بیحاله.نکنه تب داره و من تب گیر آوردم و تب نداشتی.ظهر غیر از سوپ ماکارونی هم خوردی.
عصر بهت یکم موز دادم و همه رو بالا آوردی و دوباره تبتو گرفتم و دیدم ای داد بیداد تب داری.از همون موقع گریه ام شروع شد که نکنه خدای ناکرده بچه ام نیاز به بستری شدن پیدا کنه که چون بابا نبود باباجون اومد و با عزیزجون بردیمت دکتر و دکتر گفت ویروسه و پاش وایسادم تا هر طور شده تو خونه خوبت کنم.و تا امروز جمعه حال نداشتی و غذا هم نمیخوردی.
حتی دوشب بیدار موندن بالای سرت منو عذاب نمی داد اما میدونی چی ناراحتم می کرد؟؟؟بی حال و مظلوم شده بودی و از شیطنتای قبل هیچ خبری نبود.باباجون واسه اینکه دلداریم بده می گفت تازه شده یه بچه معمولی اما چون همیشه شیطنت می کرده واست عادی نیست
اما خدا راشکر شیرمیخوردی و دکتر گفت همین مهمه و امروز خداراشکر از عصر یکم بهتر شدی و مامانی واست کته با مرغ پخت و یکم خوردی.انشاءا...از فردا بهتر غذاتو بخوری
اینم یه بوس بزرگ برای اینکه زود خوب شدی