همش میگم خدا راشکر
خدا راشکر که به ما یه بچه سالم دادی... هرموقع یه کار جدید انجام میدی از اینکه بچه منی احساس غرور میکنم و از خوشحالی کلی ذوق می کنم و میگم خدا راشکر...
دیروز بابا با اینکه روزه بود بخاطر شما از نردبون بالا رفت و تزیینات تولدتو انجام داد.چون میدونیم بازیگوشیهات و واکسن زدنت هفته دیگه رو ازمون میگیره و فرصت نمیشه با حوصله آمادشون کنیم.شما هم کلی ذوق کردی و همش میگفتی این چیه؟ اونم با صدای کلفت و مردونه خودت
تازه بادکنکا رو که وصل کردیم تا بابا آوردت داد زدی توپ توپ و همینطوری تکرار می کردی و نشون میدادی...
بعدم کلی با توپت بازی کردی و با پات شوت میکردی.یعنی حالا تازه راه افتادیا!!!!!!
کلا دوست داری توپ شوت کنی یا ماشین بازی کنی و بوق بزنی.یه تشت هم که بدیم دستت می کشی رو زمین و میگی آنننن آن آن بوب
دیروزم بهت نی نای نای یاد دادم و شما هم دستتو می چرخونی و میگی نی نای نای.الهی فدای اون دستات بشم من.
هرموقع عکس از نی نای نای و از پله بالا رفتن و توپ شوت کردنت گرفتم حتما میذارم تو وبلاگت.
دیروز من یکم مریض بودم رفتیم دکتر تو اتاق انتظار که همش حرف میزدی و سر وصدا می کردی.این چیه؟میگفتم در....شما هم تکرار میکردی.این چیه؟میگفتم چشم شما هم می گفتی چش
تازه کار بامزه ات اونجا بود که تا پیش دکتر رفتیم دکتر به من گفت دهانتو باز کن تا گلومو معاینه کنه.شما فکر کردی داره منو اذیت می کنه.چنان گریه ای کردی که بابا مجبور شد ببرتت بیرون.منشی هم یه بیسکویت بهت داده بود اما بابا میگفت با خودم گفتم شاید مامانشو به یه بیسکویت بفروشه اما در واقع این طور نشد و باز هم گریه رو سر دادی تا من اومدم بیرون و اومدی بغلم و آروم شدی و تازه بیسکویت رو به دهان بردی و خوردیقربونت بشم که نگران مامان بودی
راستی امشب تو برگه مراحل رشد هوشانت دیدم همه کارهات دو ماه زودتر از سنته.مثلا راه رفتنت و تعداد کلماتی که میگی...لا حول و لا قوه الا بالله ماشاءا...
خدا راشکر