خبرهای خوب این روزها
محمدهانی این روزها مشغول شیطنت و بازی و حرف زدنه.از اینجا به اونجا پریدن و دویدن و دَدَ رفتن.
اما خبر خوش اینکه امشب قبل خوابت خواستی منو گاز بگیری منم احساس کردم شاید جای دندونات میخاره و دست تو دهانت بردم و متوجه شدم یکی از دندونای آسیابیت زده بیرون.حتی یکمم بلندشده و از اونجایی که شما اجازه نمیدی دهانت به راحتی کنترل بشه من متوجه حضور جوانه زیبای مرواریدت نشده بودم.و کلی ذوق کردم.امشب یه چیز دیگه هم یاد گرفتی با من بازی تام و جری کریسمس مری رو بازی کردی و به کوکا کوکا پپسی که میرسی دستتو رو دماغت میذاری و میگی پپسی...و میخندی
امشب تازه نافتو کشف کردی و به نافت نگاه میکردی و خندت می گرفت
صدای هواپیما رو عمو جواد بهت یاد داده تقلید کنی و دستتو شبیه هواپیما می کنی و میگی ویژی
به عموعلی میگی عامولی و عاشق عامولی هستی و وقتی بغل اونی بغل هیچکی دیگه نمیری.
عموجواد و عمو ابولفضل رو هم نصفه نیمه اسمشونو میگی عموجبا و عمو ابَ
تو خونه مامان جون اینا هم گیر دادی به اتاق دایی و به دایی اصرار میکنی منو ببر تو اتاقت عکس عبرق(عقرب)به زبون خودت ببینم.
امروز عزیزجون منو بغل کرد و گفت این مامان منه چنان دعوا کردی و اخم و گریه که ما کلی بهت خندیدیم.حتی خونه مامان جون اینا هم مامان جون همین کارو کرد و چنان دویدی بغلمو گریه افتادی و گفتی منه منه. باباجون هم بابا رو بغل کرد و گفت بابای منه شما هم بابا رو زدی و دویدی تو بغل باباجون نشستی یعنی به من توجه کن...
تو بازی هم کم نمیاری و ما داریم ازفرصتای باقیمونده فصل گرما برای پارک بردنت استفاده می کنیم.
تازگیا هم عاشق میوه خوردن با دندال(چنگال)هستی و وقتی موفق نمیشی برش داری با دست برمیدری و تو دهان کوچولوت میبری...
جمعه هم اگه خدا بخواد عازم مشهدیم و دومین سفر زندگیت باز هم به طور غیرمنتظره ای مشهد شد.دل تو دلم نیست بازم ببرمت مشهد.خودتم عکس ضریح امام رضا رو نشون میدی و میگی مهشَ.امشب از بس تکرار کردی ازت فیلم گرفتم بزرگ شدی ذوق خودتو کنی....
اینم از 14 ماهگی و ورود به 15 ماهگی و داستانای جدید محمدهانی