محمدهانیمحمدهانی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره
بابا مهدیبابا مهدی، تا این لحظه: 38 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره
مامان معصومهمامان معصومه، تا این لحظه: 36 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره
سالگرد عقد ماسالگرد عقد ما، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 20 روز سن داره

محمدهانی جون

زیباترین فرشته برای مامان و بابا

بينايي نوزاد شما هنوز هم تيره و مبهم است. چشمان نوزاد در ابتداي تولد، نزديك بين است و او زماني مي تواند اشيا را به بهترين نحو ببيند كه در فاصله 20 تا 25 سانتيمتري از صورت او قرار گرفته باشند؛ بنابراين او زماني صورت شما را به وضوح مي بيند كه او را در بغل گرفته و نزديك به خود قرار دهيد. اگر كودك شما در ابتدا مستقيما به چشمان شما نگاه نمي كند، نگران نشويد. نوزدان تمايل دارند كه به ابروها، محل رويش موي سر و يا دهان شما (كه هنگام صحبت با او، در حال حركت است) نگاه كنند. هنگامي كه او شما را در ماه اول بهتر بشناسد، علاقه بيشتري به نگاه مستقيم به چشمان شما پيدا خواهد كرد. مطالعات نشان مي دهند كه نوزادان، نگاه كردن به صورت انسانها را بيشتر از هر رنگ ي...
22 شهريور 1392

زود اما دیر....

سلام کوچولوی خیلی پسرونه بابا و مامان.مثل مروارید توی صدف هر چی خواستیم صورت قشنگتو ببینیم دستتو برنداشتی.دو تا سه تا دوربین و ده ها چشم می خواست ببینتت اما گفتی مروارید تا از صدف بیرون نیاد که نمیشه به خریدارهاش نشونش بدیم.ولی نمیدونی پسرم هنوز نشون نداده چقدر خریدار داری.دل همه واسه دیدنت بی قراره.همه میخوان ببیننت.مامان مهربونت بی قرارتر از همه و نگران سلامتی شازده پسرشه.گاهی می بینم که مرواریدای اشک چشمای زیباشو آروم آروم دور از چشم بابا پاک می کنه و کتاب دعا را باز می کنه روبه آسمون یگانه معبود هستی زمزمه هایی میکنه.من حس مادر را درک نمیکنم.مطمئنم شما هم درک نمیکنی.ولی می دونم مامان معصومه جون ماه هاست خواب راحت نداره.می دونم وقتی میخوا...
6 مرداد 1392

دیگه چیزی نمونده....

هفته پیش رفتم سونوی آخر.متاسفانه تو این هفته ها خیلی بدشانسی آوردم و ویروس گرفتم و مریض شدم.همین باعث شد نتونم خوب غذا بخورم.تو سونو شکمت یه خرده کوچولوتر از هفته 37 بود.وقتی رفتم دکتر بهم گفت باید هانی کوچولو رو زودتر از موعدش بیاریم بیرون.گفت هفته دیگه بیا پیشم تا نوبت عمل بزنم.امروز همون روزه.یکشنبه 6 مرداد.عصر قراره بریم پیش دکتر تا بگه نی نی خوشملم کی میاد بغلم...دل تو دلم نیست....امیدوارم سالم و سرحال و کامل باشی و بیای پیشم...
6 مرداد 1392

یه اتفاق جالب...

گرچه هر روز از هفته 17 حرکاتت رو حس می کنم اما امروز تو هفته 33 دست کوچولوتو روی شکمم حس کردم که اندازه یه گردوی کوچولو بود.برای چندثانیه دستتو نگه داشتی تا من خوب ببینمش.... دوست دارم زودتر بیای تا اینطوری بغلت کنم و اینطوری ببوسمت ...
1 تير 1392

سیسمونی

سلام نی نی من!دیروز سیسمونیتو چیدیم.نمیدونی چقدر همه زحمت کشیدن.چون همه شون دوست دارن.تو این چند روز گرفتارم ولی به محض گرفتن عکس از اتاقت میذارم تو وبلاگ. 
18 خرداد 1392