محمدهانیمحمدهانی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره
بابا مهدیبابا مهدی، تا این لحظه: 38 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره
مامان معصومهمامان معصومه، تا این لحظه: 36 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره
سالگرد عقد ماسالگرد عقد ما، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره

محمدهانی جون

محمد هانی جدید

1392/11/24 3:07
نویسنده : مامان و بابا
264 بازدید
اشتراک گذاری

تازگیا دست میدی...گاهی حالت رو به راه باشه مامان بگه دست دستی کن دست میزنی.

عاشق آهنگ نی نی کوچولو گل پسره آهنگ وبلاگ حامدجون هستی و وقتی شعرشو واست میخونم رقص پا میری که عمو ابولفضل میگه رقص ترکی هم خوب میره.

امروز باز عمو علیرضا یه کار جدید یادت داد ، تو هم که عاشق شیطونی... تو رو تو روروئک گذاشت و با روروئک بلند کرد و دور تا دور اتاق پروازت داد.وقتی میذاشتت زمین دستات رو باز می کردی و گریه می کردی که یعنی باز میخوام پرواز کنم.

تازه پیرمردت هم کرد.

کلمه های جدیدی که میگی : گی گی یا گَ گَ(وقتی عصبانی میشی)/بوبو(هرچی باهات کار کردم بگی بابا باز میگی بوبو)/دس(وقتی دستمو نشون میدم میگم بگو دست)/گیلی/میم(وقتی می می میخوای)/بورررر(موقعی که موتور سواری می کنی)/نـــــــــه/آلــــــــــه(وقتی مامان جون میگه آره؟)/دَ......دَ(وقتی بیرون ببریمت میگیم اومدیم دَدَ و شما تکرار می کنی)/ممممم(وقتی مامانو میخوای)/دَ(وقتی کسی می ترسونتت)تازه صداتو کلفت می کنی و ما رو می ترسونی.

گاهی فوت می کنی...مثلا روزی که برای چکاب رفتیم پیش چشم پزشک تو اتاق انتظار نشسته بودیم بیمارا رو نگاه می کردی و متفکرانه فوت می کردی...وقتی هم توی اتاق دکتر رفتیم به ذره بین دکتر نگاه می کردی و دکتر مجبور شد واسه اینکه روبرو رو نگاه کنی از من بخواد روبروت بایستم و حواستو به خودم پرت کنم تا بتونه کامل چشماتو چک کنه.و خدا را شکر مشکلی نداشتی.تازه دکتر گفت میتونی تلویزیون ببینی به شرطی که نزدیک نشینی.

تلویزیون که تماشا می کنی باهاش همراهی می کنی و می خونی.مثلا با لالایی های شبکه پویا(به جای اینکه بخوابی).عاشق عموپورنگ و برنامه هاشی و با تکون دادن پاهات توی کریر واسش ابراز احساسات می کنی.

اسباب بازی که خاله نجمه (دوست مامان معصومه) بهت هدیه داره رو دوست داری و باهاش بازی می کنی.دستمال کاغذی انگری بردزت هم خیلی دوست داری و همش باهاش حواست پرت میشه.

دیگه موقع خواب اذیت نمی کنی و وقتی می خواهی بخوابی خودتو یه گوشه می کشونی و به پهلو می خوابی.این طور مواقع یا مامانی بغلت میخوابه و دستتو می گیره یا خودت به بالش مامانی ملچ ملچ می کنی تا خوابت ببره.

غلت که می زنی تلاش می کنی مثل کرم کوچولوها با سرت بخزی تا به پاهات برسی و می بینی آخ جون چقدر جلو رفتم.

دستات رو که می گیریم از زمین بلند میشی و میشینی.

چند روز پیش داشتم می شستمت دیدم حرف نمیزنی صدات کردم محمد هانی گفتی اله.یه چیزی شبیه بله.شاید شانسی گفتی اما چنان ذوقی کردم که نگو.

همش در تب و تابی...

 

همین الان که دارم می نویسم جیغ میزنی و خودت از صدای خودت ذوق می کنی.طوری که سرفه ات می گیره.می خوای توجه منو جلب کنی که یعنی حواست به من باشه.

چند تا عکس هم میذارم ازت چون خیلی خوشمزه شدی:

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان حامد
27 بهمن 92 6:54
عزيز خاله حامد هم به همه دست ميده قربون شيرين كاريات بشه خاله خيلي بانمك شدي عزيزم مخصوصا عكسي كه روي مبل نشستي انگار داري قايم موشك بازي ميكني منظورم عكس دوتا مونده به آخر[][]
مامان و بابا
پاسخ
ممنون. آقا حامد و آقا محمدهانی از همین الان میخوان بگن ما مردشدیم...
خاله دوکی
27 بهمن 92 15:22
خیلی ماهی
مامان جونش
27 بهمن 92 15:24
عزیز من خوشگل من
آشنا
27 بهمن 92 15:26
رفتم در باغ درشکسته - دیدم هانی جون اونجا نشسته - گفتم هانی جون اینجا نشستی؟ گفت دوستم زده شیشه را شکسته!
مامان و بابا
پاسخ
از نحوه شعر خوندنتون شناختمت غریبه آشنا.ممنون
دایی محمد رضا
27 بهمن 92 15:27
هانی توو یکی از عکسهات خیلی شبیه من شدی!
خاله محبوبه
27 بهمن 92 15:29
هرروز با مزه تر میشی خاله الهی قربونت برم