محبت محمدهانی به اونایی که دوستشون داره
مامانو که می بینی می خندی و خنده هات با خندیدن به بقیه فرق داره...یه طوری هم نگاه می کنی بهم انگار احساساتت هم با خودت همراه میشه...اون موقع نهایت احساسی.... گاهی هم باحوصله باشی مامان میگه بوس کن بوس می کنی و دست میزنی
بابا رو که می بینی اونقدر می خندی که لثه هات (اوهوم اوهوم...ببخشید دندونات) معلوم میشن...بوسای بابای بی ریشو خیلی دوست داری...وقتی بابا قراره از سرکار بیاد میریم با هم به آیفون خیره میشیم تا از ته کوچه بابایی رو ببینیم و ذوق کنیم
باباجونو می بینی بوس می کنی(البته یه بار این کارو انجام دادی وقتی تو کوچه اومد دنبالت) و تند تند میزنی تو صورتش و احساساتتو اینطوری بروز میدی
مامان جونو می بینی (بازم مثل باباجون یه بار بهش بوس دادی) منتظری بهت بگه اینقده ملوسه...اگه الکی دعوات کرد دعواش می کنی و اگه پشت سرش اینقده ملوسه رو تکرار کرد می خندی....حتی پشت تلفن...
دایی محمدرضا رو می بینی خیلی جدی بهش نگاه می کنی چون میدونی الان یه بازی هیجانی واست تدارک دیده...
خاله محبوبه رو هم که می بینی باز با دست می زنی تو لپاش و ابراز احساسات می کنی...چون خاله بهت یاد داده لپاشو باد کنه و تو محکم بزنی تو لپش تا بترکه... و صدای تلق بده
آقاجون....وای نگو که از پشت شیشه یا از راه دور واسش بالا و پایین میپری که یعنی بیا منو بغل کن...تازه آقاجون که الکی می خنده شما غش غش می خندی(واست خیلی جالبه...)
عزیزجونو ببینی فوری میشناسی....انگار اگه 10 روزم نبینیش بازم واست خیلی آشناست...تازه باهاش توپ بازی هم میکنی و عزیز جون توپو میندازه طرفت و شما هم اونو میندازی طرفشون وقتی می خنده با برگشتن به طرفش احساساتو بروز میدی
عمو علیرضا رو که می بینی فقط بالا و پایین میپری...آخه می دونی منبع انرژی واست