محمدهانی و بازیگوشی های جدید
مهندس کوچولوی من شما تازگیا خیلی بازیگوش شدی.تا وقتی بیداری همش در حال دست و پا زدنی...
اینجا داری تلویزیون تماشا می کنی... و وقتی چیزی واست جالب باشه یا حتی وقتی داری فکر می کنی دو تا شست کوچیکتو می چسبونی به هم و انگشتاتو تکون میدی...
تاب تاب عباسی خدا منو نندازی اگه میخوای بندازی بغل بابام(مامانم) بندازی
اینم اسباب بازیهایی که بابا واست خریده....ارگ و اسب و کالسکه رو از مشهد واست خرید... چون بابایی معتقده واسه هوشت این اسباب بازی ها مفیده...
چند وقتی هم هست با روروئک همه جا سرک می کشی...
مثلا سر جاپیاز سیب زمینی میری و میندازیش زمین...
متوجه که میشی من دارم نگات می کنم
میزنی زیر گریه...(تا دعوات نکنم.حتما با خودت میگی نکنه خونه مامانو به هم ریختم عصبانی بشه)
و وقتی لبخند منو می بینی که یعنی کاریت ندارم.... خودتو موش می کنی (عادت داری وقتی میخوای خودتو لوس کنی چهرتو به این شکل در بیاری.منم میگم باز موش شدی پسرم؟؟؟)
شما هم خیالت راحت میشه که وضعیت سفیده...
آخ جون اجازه خروج دارم...
عاشق بستنی هستی...چند شب پیش بابا بستنی خرید همه بستنی مامانو شما خوردی
چند روز پیش هم داشتی غذا میخوردی...پیش اسباب بازیهات... یهو دیدم داری با غذا بازی می کنی.پریدم یه سفره آوردم که فرشامو دم عید کثیف نکنی... شما هم در محدوده سفره حسابی مشغول شدی...
قربون اون چشمات بشه مامانی...
بعدشم رفتم دست و صورت و پاهاتو شستم...لباساتم درآوردم...
و بهت گفتم وایــــــــــــــــــــی....شما هم عکس العملت این بود:
و در آخر
تلویزیون تماشا کردنته که خیلی جالبه...
اول برنامه زیاد جالب نیست
اوه اوه چه جالب شد....
و اینجا هم متوجه حضور مامان شدی و ذوقت خوابید