زنگوله بازیگوشی
چند روز پیش بردمت پیش عزیزجون تا به کارام برسم.عزیزجون میگفت همش حواسم بهش بود تا اینکه یه کاری داشتم و مجبور بودم بدون هانی برم تو یه اتاق و نگاهی به هانی انداختم که مشغول بازی با قابلمه بود و خیالم راحت شد.چند دقیقه ای نگذشته بوده که عزیزجون برمیگرده چکت کنه که می بینه نیستی و خیلی می ترسه و فورا کنار پله ها میره اما باز نبودی صداتم که میکرده سروصدایی نمی اومده که یهو صدای تلق از تو حمام میاد و شما رو وسط حمام با چشم براق حاصل از شیطنت پیدا میکنه....
این بود که مامان جون دست به کار شد و چون از این کارا تازگیا زیاد انجام میدی با زنگوله ای که تو بچگی برای دایی محمدرضادرست کرده بود برای شما هم پابند دوخت...
اینم خواب بعد از بازیگوشی....خیلی کیف میده
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی