محمدهانیمحمدهانی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره
بابا مهدیبابا مهدی، تا این لحظه: 38 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره
مامان معصومهمامان معصومه، تا این لحظه: 36 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره
سالگرد عقد ماسالگرد عقد ما، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره

محمدهانی جون

سلام حضرت زیبا

1393/7/26 1:00
نویسنده : مامان و بابا
301 بازدید
اشتراک گذاری

سلام حضرت زيبا!خداي دلبرها! .سلام حضرت خورشيد ماه منظرها . سلام ساقي هشتم ، مي خراساني . سلام جوشش پيمانه ها و ساغرها .هزار وعده خوبان يكي وفا نكند . دلم گرفته از اين گرگها ، برادرها . هنوز برنگشته دلمان هواي حرم كرده يا علي مددي . هواي ذكر پدرها و اشك مادرها . هواي ديدن فواره هاي گوهرشاد . زلال آينه ها و صفاي مرمرها . صداي طبل و نقاره،اذآن گلدسته . هواي عطر خوش ياس ومشك و انبرها . نمي شود كه ما را پيش خود نگه داري؟ كنار گنبد زردت، ميان كفترها . براي وصف تو شعري كه شعر باشد نيست . سروده اند به عشقت اگر چه قيصرها دلتنگي حس عجيبي است ، كه گاهي شما را به يادم مي آورد،گاهي يعني هميشه، گاهي يعني الآن،من اسير هر كه باشم،ضامنم تنها يكيست . . . السلام عليك يا علي ابن موسي الرضا

 

 

ساعت ده و نيم صبح روز دوازدهم مهرماه سال يك هزار و سيصد و نود وسه به شهر مشهد الرضا (ع) رسيديم، كوله بارمان پر بود از نياز و حاجات ، به لطف خدا و خيلي اتفاقي قسمت شد دعاي عرفه را به همراه همسر و پسرم در كنار مرقد امام و جلوي باب الجواد باشيم البته شنيده بوديم هشت زائران امام رضا (ع) در گرو نه ، باب الحوائج جواد الائمه عليه السلام است و امام رضا عليه السلام رو بايد به جان جوادش قسم داد.

 

شادي ديدن گنبد زرد آقا و حس دعا و راز و نياز، آرامش و صفاي زيبايي را در دلمان ايجاد كرده بود.و فرزندم مسرور از بودن در اين جمع شروع به بازيگوشي كرد،پس از همسرم خواستم تا براي ما هم دعا كند و مشغول مراقبت از او شدم، در حالي كه در دلم از خدا خواستم به واسطه امام رئوف رضا (ع) و فرزندش كه او را باب الحوائج مي دانند ما را به راه راست هدايت كند و صفا و صميميت هرگز از ميان جمع خانواده ما بيرون نرود،از او كه ذوالجلال و الاكرام است خواستم كه فرزندان دلبندمان را طوري تربيت كنيم كه باعث حفظ آبرويمان نزد خدا و افتخار در جامعه باشند، خواسته ها و نيازهاي زيادي را با خداي مهربان در ميان گذاشتم و براي سلامتي امام عصر دعا كردم. و ...

 

اما از سفر و از خود گذشتگي هاي همسر يكي يكدونه ام بگويم كه مثل هميشه مادر مهربان فرزندم و همسر عزيزم بيشترين زحمت را براي نگهداري فرزند كشيد و دوباره مرا شرمنده و قدردان حضور خودش كرد،البته از كوچكترين فرصت ها براي زيارت آقا استفاده كرديم و عموها و عزيزجون و آقاجون و الهام خانوم خيلي كمك حالمان بودند،ولي باز بيخوابي هاي همسرم براي آسايش فرزند كه اينبار براي تمام همسفري هايمان ملموس تر شده بود باعث شد كه خداي متعال را براي داشتن همسرصبور كه همچون شمعي ذره ذره وجودش را به پاي فرزند و همسرش آب مي كند تا روشنايي وجود ما هميشگي باشد،شكر گذار باشم و بر خود واجب بدانم در اين دلنوشته از زحمات او سپاسگذاري كنم و درپايان بگويم دوستت دارم نورچشمم همسر مهربانم ، ممنون از وجود گرم و لذت بخشت در كنارم آقاجان ، كبوتر وار مي آمديم به آب و دانه اي دل خوش.عطش ديده ، ترك خورده ، به سقاخانه اي دل خوش . دلمان خورشيد مي خواهد، هواي گنبدت كرده دوباره بر نگشته، دل هواي مشهدت كرده بالآخره مانند هميشه خيلي زود وقت برگشت از زيارت آقا به شهر خودمون رسيد و حس عجيب و غم دوري سنگيني به دلهامون نشست و با اميد ديدار و سعادتي ديگر از آقا خداحافظي كرديم و هنوز برنگشته آرزو كرديم خيلي زود به پابوس آقا علي ابن موسي الرضا بازگرديم .ان شاءالله

 

پسندها (2)

نظرات (1)

مامانی هیما
27 مهر 93 14:34
زیارت قبول پسر خوشگل