محمدهانیمحمدهانی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره
بابا مهدیبابا مهدی، تا این لحظه: 38 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره
مامان معصومهمامان معصومه، تا این لحظه: 36 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره
سالگرد عقد ماسالگرد عقد ما، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

محمدهانی جون

درک مطالب

الان سنت به سنی رسیده که وقتی اشاره به چیزی میکنیم جوابشو میگی.مثلا ازت میپرسم شلوار مکعبی کیه؟میگی باب یا میگیم چراغ شما فوری میگی برق.یا وقتی میگم موتورتو شارژکنم دوشاخ رو برمیداری و میبری طرف پریز و میگی برق. تقریبا هر کلمه ای که بهت بگیم اگه آسون باشه تکرار می کنی و پرحرف شدی حسابی...و سلام هم میکنی و هر کی جواب بده کلی کیف می کنی نقاشی میکشی و میگی نَ قا شی گفتن افعالی مثل بریم/ بیشین یا بیشینم/ رفت /بشوره موقعی که پی پی کردی تش بی یعنی تشویقش کنید وقتی یه کار مهم انجام میدی و گفتن عبارات دو کلمه ای مثل اسباب بازی آب بازی جارو برقی از دیگر کارهای 15 ماهگیته دوست دارم عشقم
26 مهر 1393

سلام حضرت زیبا

سلام حضرت زيبا!خداي دلبرها! .سلام حضرت خورشيد ماه منظرها . سلام ساقي هشتم ، مي خراساني . سلام جوشش پيمانه ها و ساغرها .هزار وعده خوبان يكي وفا نكند . دلم گرفته از اين گرگها ، برادرها . هنوز برنگشته دلمان هواي حرم كرده يا علي مددي . هواي ذكر پدرها و اشك مادرها . هواي ديدن فواره هاي گوهرشاد . زلال آينه ها و صفاي مرمرها . صداي طبل و نقاره،اذآن گلدسته . هواي عطر خوش ياس ومشك و انبرها . نمي شود كه ما را پيش خود نگه داري؟ كنار گنبد زردت، ميان كفترها . براي وصف تو شعري كه شعر باشد نيست . سروده اند به عشقت اگر چه قيصرها دلتنگي حس عجيبي است ، كه گاهي شما را به يادم مي آورد،گاهي يعني هميشه، گاهي يعني الآن،من اسير هر كه باشم،ضامنم تنها يكيست . . . السل...
26 مهر 1393

خاطرات مشهد

سلام سلام ما برگشتیم با یه کوله بار خاطره خوشگل از شیرین کاریهای محمدهانی در مشهد مقدس. از اولش بگم که برای اولین بار سوارقطار شدی و کلی بازیگوشی کردی و شب ساعت 8 خوابیدی و 9.5 بیدارشدی و دیگه بیخوابی زده بود به سرت و تا دیروقت من و بابایی واسه اینکه تو کوپه سرو صدا نکنی تو واگنا راه میبردیمت و کلی باهات بازی کردیم تا بالاخره حدودای ساعت 2 خوابت برد.تازه یه تخت کوپه هم کرده بودی واسه خودت و شیر که خوردی منو هول دادی عقب که یعنی برو یه جای دیگه بخواب و منم مجبور شدم تا صبح خودمو کوچولو کنم تا پایین پای شما جام بشه و یکم بخوابم.تازه تا صبح هم گریه و می می خوردی.خودت به می می میگی مَ مَ و هروقت شیرمیخوای میگی مامانی مَ مَ .همه جا هم منو گیر می...
21 مهر 1393

خبرهای خوب این روزها

محمدهانی این روزها مشغول شیطنت و بازی و حرف زدنه.از اینجا به اونجا پریدن و دویدن و دَدَ رفتن. اما خبر خوش اینکه امشب قبل خوابت خواستی منو گاز بگیری منم احساس کردم شاید جای دندونات میخاره و دست تو دهانت بردم و متوجه شدم یکی از دندونای آسیابیت زده بیرون.حتی یکمم بلندشده و از اونجایی که شما اجازه نمیدی دهانت به راحتی کنترل بشه من متوجه حضور جوانه زیبای مرواریدت نشده بودم.و کلی ذوق کردم.امشب یه چیز دیگه هم یاد گرفتی با من بازی تام و جری کریسمس مری رو بازی کردی و به کوکا کوکا پپسی که میرسی دستتو رو دماغت میذاری و میگی پپسی...و میخندی امشب تازه نافتو کشف کردی و به نافت نگاه میکردی و خندت می گرفت صدای هواپیما رو عمو جواد بهت یاد داده تقلید کن...
5 مهر 1393

تازه های هانی کوچولو

دیگه الان هرچی بگیم تکرار میکنی و دوست داری یاد بگیری.مثلا کارتای کودک نخبه رو به من میدی تا اسمشون رو تکرار کنم و شما تقلید کنی و تکرار کنی تا یاد بگیری.صدای حیوونا رو در میاری.اسم اعضای بدنتو وقتی میبریم نشون میدی.مثل دست پا گوش مو سر چشم بینی دهان زبان دندان ابرو.وقتی هم نقاشی میکشی میگی دو ابو همون دو ابروی خودمون. تازگیا دست میدی ومیگی دست یعنی دست بدین و موقع خداحافظی میگی بابای و دستات رو تکون میدی. نماز میخونی و رو مهر سرتو میذاری و تقلید می کنی. وقتی بهت میگیم چه ناز شده خودتو میگیری و چهرت فیسو میشه....!!!! از اینکه مثلا اگه گردن عزیزجون درد بگیره ماساژ بدیم ناراحت میشی و فکر می کنی داریم اذیتش می کنیم و فورا گریه میوفتی. ...
1 مهر 1393

دوست خوبم حامد مهربون

بالاخره محمدهانی بعد از خیلی وقت موفق شد حامد گل رو ببینه.تو اولین برخوردبعد از چندوقت محمدهانی حامد جونو خیلی دوست داشت و وقتی من بغلش کردم عکس العمل بدی نشون نداد و تازه ذوق کاراش رو هم می کرد.حامدجونم با اینکه خوابش میومد نخوابید تا دوستشو ببینه .خلاصه باهم تاب تاب عباسی و الاکلنگ کردند. اینم عکس پدرا و پسرا یه روز صبح رفتیم بیرون یهو بابایی بردمون پارک و محمدهانی سرسره رو برعکس بالا میرفت تا به باباش برسه و باز سر بخوره.منم مانعش نشدم تا خلاق باشه و محدودش نکنم تازه عکسم گرفتم.⬇ به جوراب میگی دمپایی و وقتی میگیم این جورابه نشونش میدی و میگی دمپایی تازگیا خودت رو صندلی میشینی و میگی دندلی یا رو کامیونت و میگی قان...
26 شهريور 1393

یه ماشالا بگین و بخونین

کارای بامزه محمدهانی تمومی نداره و حرف زدنش هر روز بهتر از دیروز شده.مثلا کلمه ماست عناب عمو و هرچی که بگیم و بتونه تکرار می کنه. امروز تو گوش بابا پچ پچ کردم وگفتم شما هم با بابا یواشکی صحبت کن و چند بار این کارو کردم و شما هم ادای منو در میاوردی و خیلی آروم میگفتی اد بوده دو عکس چند نفر رو جلوی صورتت قرار میدیم و ازت میپرسیم مثلا مامان کو نشونش میدی. همه عکسا رو تشخیص میدی و با انگشت نشون میدی قربون اون انگشتای کوچولوت برم برای تولد پارمیس جون که کادو گرفته بودم واسه اینکه شما حساس نشی یه جورچین هم واسه شما گرفتم که به خانم فروشنده گفتم فکر نکنم این به سن بچه من بخوره و وقتی آوردم خونه از خریدم پشیمون شدم ولی گفتم میذارم واسه وقتی بز...
19 شهريور 1393

عکسای جالب از محمدهانی

هرموقع میگیم محمدهانی بوس نداده میای جلو بوس بدی اینطوری⬇   قبل از بیمارشدنت بابا دوست داشت استخرتو آب کنه واسه شنا اما خب مریض که شدی نشد.و بعدشم یادمون رفته بود تا اینکه تو وبلاگ حامدجون دیدیم آب بازی کرده و یهو یادمون افتاد تا تابستون تموم نشده دست بکار بشیم و... ف ف اینجا بابا واست موج درست میکرد و آب رو بدنت میریخت...⬇ اینم از کارای عموها روسری عزیزجونو انداخته بودند سرتو ژست بهت میدادند  اینم کفش نوهات رو سیسمونیت که کلی ذوق کردی و پوشیدی باهاشون راه رفتی و آماده شدن برای جشن عقد برادر زن عمو والباقی... گردوشکن ماهر ...
15 شهريور 1393

کلمات نو از فرهنگ لغت هانی

جدیدا کلمه داعت همون ساعت ,دمپایی ,چنگال ,مِهی همون مهدی و نخ رو میگی.کلا دیگه هرچی میگیم فوری یادمیگیری و تکرار میکنی. به کلمه هایی که خیلی وقته میگی نازی و نی نای نای و منه رو هم اضافه میکنم.... به بابا هم خیلی وابسته شدی و وقتی میره سرکار کلی گریه میکنی و عکسشو دستت می گیریو میگی بابا و می بوسیش.... روی مهر لپتو میذاری و سجده میکنی و میگی الله ابر  وقتی هم یکی میره دستتو میبری پشت سرت و میگی رفت ماهو نشون میدی با انگشتتو و میگی ماه.فقط کافیه تو فضای باز باشی اونوقته که دنبال ماه میگردی. دوستت دارم فینقیلی
12 شهريور 1393