محمدهانیمحمدهانی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره
بابا مهدیبابا مهدی، تا این لحظه: 38 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره
مامان معصومهمامان معصومه، تا این لحظه: 36 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره
سالگرد عقد ماسالگرد عقد ما، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

محمدهانی جون

بازیها و مدرک محمدهانی در پایان سال تحصیلی

1398/3/11 21:12
نویسنده : مامان و بابا
399 بازدید
اشتراک گذاری

سلام سلام سلام
این روزها محمدهانی مدام در تلاشه دوست پیدا کنه و اصلا از بازی تنهایی خوشش نمیاد...هرجا بریم فوری به فکر فرو میره و وقتی ازش میپرسیم چی شده میگه دارم فکر می کنم کدوم بچه برای دوستی خوبه.حتی برای شب احیا تمام تلاشش رو کرد و با دختری که خیلی اجتماعی نبود دوست شد و بازیهای نشستنه انجام دادن.مدام هم تعارف همسایه مون برای بازی با پسرش امین رو میگیره و میپره خونشون برای بازی.البته همسایه هم خیلی دوست داره و میگه پسر کم روی منو اجتماعی کنه🤣🤣🤣به بابا هم میگه تا نی نی کوچولو واسم نیارید همش میرم خونه امین🤣🤣از اون تهدیداست.منم میگم نی نی کوچولو هم که باشه نمیشه باهاش بازی کنی.میگه بالاخره مشغول مراقبت ازش میشم...فداش بشم خیلی عاقل شده و تو کلمات قلمبه کاملا تسلط داره و تو جواب دادن کم نمیاره.یه خصوصیت خوبشم صداقتشه.تو اطرافیا هم دیدم به عینه اگه پدرمادر راستگو باشن بچه هم راستگو میشه و خدا راشکر از این بابت مطمئنم بهش.طوری که تو پیش دبستانی هم مربی به راستگوییش ایمان داشت و تو جشن پایان سال متوجه شدم محمدهانی رو به خانواده ای که کار اشتباه فرزندشون رو کتمان می کردن نشون داد و گفت هر کدوم از بچه ها حرف میزدن میگفتم شاید دروغ باشه اما به محمدهانی اطمینان کامل دارم.و بعد که موضوع را از محمدهانی شنیدم واسم خیلی جالب بود و خوشحال شدم که الگوی خوبی در جامعه بودی و هستی.
و اینکه خاله ناهید من چند روزیه ناخوشه... خدا همه مریضا رو شفا بده و یه روز قرار شد بریم دیدنش و به مامان جون گفتم من محمدهانی رو روبروی پارک خونشون نگه میدارم شما سر بزن بعد جامونو عوض کنیم.وقتی از در با مامان جون بیرون رفتن من دیرتر رسیدم بهشون و تماس گرفتم که توی پارک نیستید؟مامان جون گفت پیش خاله ناهید هستیم.منم کلی ناراحت شدم که نکنه سر و صدا کنه و وقتی رسیدم خونشون در کمال تعجب دیدم یه گوشه نشسته و با علاقه به خاله نگاه می کنه و خیلی آروم صحبت میکنه.مینا و مائده و خاله فرزانه و خاله ناهید و مامان جون کلی ذوقشو کردیم.حتی فرداش خاله ناهید می گفت چرا دوباره نیاوردیش خیلی دیدمش حالم بهتر شده بود.همشم بهش میگه سفید برفی از بس پوستش با اینکه پسره سفید و لطیفه...
یعنی یه همچین پسر فهمیده ای دارم من... آخه تو جمعای خانوادگی بازیگوشی می کنه و تو جمعایی که نباید سر و صدا کنه فهمیده و عاقله.هرچند من سعی می کنم جاهایی که اجازه نمیدن سر و صدا کنه نبرمش چون دوست دارم بچگی کنه.
راستی اینم از مدرک فارغ التحصیلیش... باورم نمیشه میره کلاس اول


✍️ ارسال مطلب و عکس در وبلاگ

پسندها (7)

نظرات (4)

🥀نوزیتا🥀🥀نوزیتا🥀
11 خرداد 98 21:30
آفرین پسر گلم امیدوارم در تمام مراحل زندگیت موفق باشی انشالله
مامان و بابا
پاسخ
ممنون
✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿
11 خرداد 98 21:57
موفق باشی گل پسر😘
مامان و بابا
پاسخ
مرسی
عمه فروغعمه فروغ
13 خرداد 98 16:57
هزارماشالله به گل پسر فهمیده و باهوش😍
مامان و بابا
پاسخ
ممنون
千.𝓏千.𝓏
3 تیر 98 15:38
لطفا ماروهم دنبال کنید .
مامان و بابا
پاسخ
چشم با افتخار