محمدهانیمحمدهانی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره
بابا مهدیبابا مهدی، تا این لحظه: 38 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره
مامان معصومهمامان معصومه، تا این لحظه: 36 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره
سالگرد عقد ماسالگرد عقد ما، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه سن داره

محمدهانی جون

تولد ۶ سالگی

1398/5/12 9:56
نویسنده : مامان و بابا
768 بازدید
اشتراک گذاری

امسال سال مهمی بود برای تولد گرفتن محمدهانی بخاطر ورود به دنیای مدرسه ولی بابا بخاطر بعضی از مسائل گفت که یه جشن کوچیک بگیریم.البته اضطراب واکسن محمدهانی هم اجازه نمیداد برنامه ریزی کنم.آخه من همیشه برای تولدت تم انتخاب می کنم و محمدهانی عاشق تم هاست و هر سال میگه تم تولد من امسال چی باشه؟🤣🤣🤣 و من شروع می کنم به تدارک دیدن. بابا که گفت تولد کوچیک می گیریم خودمون سه تایی گفتم حداقل یکیشو با هانا خانم می گیریم که به محمدهانی هم خوش بگذره و خاله محبوبه هم به من گفت چون موقعیتتون جور نیست با ما تولد بگیرید ولی چون پدر و مادر بابای هانا خانم تو تولدش حضور داشتند من به خاله محبوبه گفتم تولد محمدهانی رو یک روز دیگه میندازیم ولی روز تولد هانا خانم اینقدر محمدهانی سلطان شده بود که انگار تولد اون بود🤣🤣🤣 البته دو روز قبلش هم محمدپارسا و پانیسا خانم زودتر از موعد تولدشون به جای دهم مرداد دوم مرداد تولد گرفتن و برعکس دو سال پیش این بار تولدشون مفصل بود.بعد از تولد هانا خانم باباجون از من خواست برای محمدهانی در خانه شان جشن بگیریم و محمدهانی دلش تولد میخواد و من که هنوز اضطراب واکسن رو داشتم قبول کردم و به بابا گفتم پس یه تولد هم منزل آقاجون بگیریم که دلخور نشن.و محمدهانی دو تا تم انتخاب کرد یکی خانواده شگفت انگیزان که خیلی بهشون علاقه داره و یکی دایناسور و پیدا کردن تم این دوتا واقعا سخت بود ولی با وجود مامان معصومه سخت نبود و دست به کار شدم.مگه مامان دلش میاد یه چیز بخوای و واست جور نکنه.😍😍😌😌یه بلوز شورت شگفت انگیزان داشتی کیکش رو هم سفارش دادیم تا توی تولد خونه باباجون تم بشه شگفت انگیزان و برای خونه آقاجون چون تم دایناسور اصلا تو بازار نبود خودم تم رو درست کردم و این کار من واقعا محمدهانی رو خوشحال کرد و مدام به من میگفت ممنونم مامان خیلی هدیه خوبی بود.و برای کادوت من و بابا حسابی پنهان کاری کردیم که تا خونه ایم متوجه نشی چی خریدیم و من به بابای مهربون پیشنهاد کردم که کیف مدرسه اش رو بخریم با تصویر شخصیت بن تن که برخلاف میل من به تازگی از طریق دوستاش باهاش آشنا شده.من هم چون میدونم از وقتی کودک به مدرسه میره نمیشه یه سری چیزا رو محدود کرد و فقط آگاه کرد پذیرفتم که بن تن شخصیتی باشه که گوشه ای از زندگیش از قهرمان بازیهاش الگو بگیره مثل کیفش.🤣🤣🤣البته کارتونش رو میدونه که محدودیت توی دیدنش داره و هرموقع میخواد ببینه از من اجازه می گیره و در هفته زیاد تماشا نمی کنه.

خلاصه تولد محمدپارسا و پانیسا که بود محمدهانی همون اول اومد و به من گفت تم محمدپارسا و پانیسا خانم میمون و زرافه است😳 و من با تعجب گفتم چرا اینو میگی؟گفت چون روی کیکشون عکس زرافه و میمون کشیده.و جالب اینجا بود من اصلا تصویر روی کیک رو ندیدم و همون اول دقت کرده بود.طفلک بچه ام فکر کرده بود همه باید برای تولد تم انتخاب کنن.

تولد هانا خانم هم که تاج بود و خاله محبوبه یه تعدادی از چیزاشو مثل ریسه و گیفت خودش درست کرده بود و محمدهانی یه سری عکس هم اونجا با تم هانا خانم انداخت.

روز جشن تولد محمدهانی هم چون خاله فرزانه از تهران اومده بود و مشغول مراقبت از خاله ناهید بود که به تازگی بیمار شده اند مامان جون خاله رو هم دعوت کردن که به جشن بیایند و خاله فرزانه و الهام کلی به جشنمون انرژی بخشیدن و سبحان و تینا و محدثه خانم هم آمدند و جشن ما رو شاد کردند و طبق معمول الهام جان از ما عکسای خوشگل خوشگل گرفت و بعد تولد محمدهانی بخاطر کادوها و زحمتی که همه کشیده بودن پولدار شد و ما هم گداشتیم خودش برای پولهاش برنامه ریزی کنه که از الان یاد بگیره.🤣🤣🤣 کلیپ تولد محمدهانی که امسال خودم تو چند ساعت با یه نرم افزار جدید که دایی محمدرضا بهم معرفی کرد ساختم.چون زیاد وقت نداشتم تدوینش خیلی جالب نشد اما کلی الهام خاله رو خندوند و قربون صدقه اش رفت.محمدهانی که از اون روز مدام پخشش می کنه و تماشا می کنه. خود من که موقع جدا کردن فیلم های بچگیش اشک می ریختم.چون خاطرات اون موقع من رو احساساتی می کرد😌

کادوی من هم قرار بود یه لیفتراک باشه که محمدهانی برای تولد محمدپارسا واسش هدیه گرفته بودن گفته بود ندارم که بخاطر وقت کم تو محله خودمون پیدا نکردیم و بعد از چند روز مامان جون و بابا به محله اسباب بازی فروشا رفتن و برای محمدهانی خریدن.البته مامان جون تا رفته بودن اونجا یه تاپ شورت و دمپایی هم واسش گرفته بود.

تولد خونه آقاجون هم خیلی خوش گذشت و فدای عزیز دلم بشم که اینقدر درک داره که وقتی خواستیم بریم خونه آقاجون به بابامهدی گفت بابا واسه اینکه آدما یه تولد می گیرن و یه کادو از باباشون می گیرن کیف رو داخل صندوق عقب و وقتی موقع کادو باز کردن شد شما برو و کیف رو بیار و من اصلا به روی خودم نمیارم که کیف رو شب قبل به من هدیه دادید و من دیدم و ذوق می کنم.

خلاصه تولد نگرفتن ما امسال شد دو تا تولد که حسابی محمدهانی ذوق کرد و مثل هر سال از تولدش لذت برد. واکسن ۶ سالگیش رو هم ۱۲ مرداد زدیم و مامان جون لطف کردن و با اینکه سختشون بود و باباجون نتونسته بودن بیارنشون خونه ما بخاطر راه دور و مراقبت از مادربزرگ و رفتن به سر کار، دو روز در کنار ما از محمدهانی مراقبت کردند. و موقع زدن واکسن بخاطر ترس کمی رنگ و روی محمدهانی پرید و لبهاش سیاه شد و من چون بابا مهدی سر کار بود ممکن بود هول کنم که مامان جون که قرار بود بعد از زدن واکسن بیان به دادم رسید و با چندتا جابجایی با تاکسی خودشو رسوند.فردای اونروز هم خاله فرزانه و خاله رضوان به دیدنش اومدن و محمدهانی کلی از دیدن مهمون خوشحال بود و ظهر همه خوابیدیم و خاله رضوان باهاش بازی کرد و عصر من و مامان جون بیرون رفتیم و خاله فرزانه باهاش بازی کرد و بعد من کلاس رفتم که مامان جون و خاله فرزانه و الهام خاله حسابی باهاش بازی کرده بودن.طوری که فردای اونروز چون روز قبل حسابی بازی کرده بود دوباره از من میهمان میخواست🤣🤣🤣

 

پسندها (7)

نظرات (5)

نرگسنرگس
28 مرداد 98 10:43
تولدت مبارک عزیز دلم...😍😍😍😍
مامان و بابا
پاسخ
ممنون😘
نرگسنرگس
28 مرداد 98 10:43
ما شما رو با افتخار دنبال کردیم . لطفا شما هم ما رو دنبال کنید. 😉
مامان و بابا
پاسخ
حتما با افتخار
عمه فروغعمه فروغ
28 مرداد 98 14:40
تولدت مبارک گل پسر فهمیده 🙂
مامان و بابا
پاسخ
مرسی 😍
مامان صدرامامان صدرا
28 مرداد 98 23:28
تولدت مبارک عزیزم🌹🌹🌹🌹
مامان و بابا
پاسخ
ممنون
🥀نوزیتا🥀🥀نوزیتا🥀
29 مرداد 98 12:28
عیدتون مبارک 🌹🌹🌹
مامان و بابا
پاسخ
ممنون عیدشما هم مبارک