محمد هانی در 5 ماهگی
وقتی اسم بابا رو می شنوی می خندی و شروع می کنی به بوبو کردن
عادت به انگشت مکیدن ، اونم نه یکی 4 تا....
یه شب از خواب بیدار شدی ، خیس عرق بودی مجبور شدیم لباساتو عوض کنیم .لختت کردیم اونم با چشم پف کرده... بابا هم این عکس رو شکار لحظه کرد
اوج خستگی محمدهانی وقتی لالاش میاد....
اینم از شیطنتای خونه مامان جون و باباجون....
محمدهانی در حال بوبو گفتن و آب دهان را به بادکنک تبدیل کردن
گاهی مغروری....
اینطوری
گاهی بی حوصله ....
اینطوری
دست عمو ابولفضل درد نکنه شب یلدا موهای خوشگلمو آلمانی کوتاه کرد
پرواز در اوج با یک خمیازه و فریاد بلند...
یه روز صبح داشتم میرفتم کلاس مگه میذاشتی برم با این مظلومیتت....
بعد از حمام موهاتو اینطوری با برست آروم میزنم بالا تا موهات کاملا خشک بشه و پشت سرت که از عرق سوز شدن خیلی اذیتت می کرد خشک خشک بمونه و دوباره اوخ نشه...
اولین روروئک سواری...و بازیگوشیهای تو...
فقط میدونم عاشق بازی هستی....بابا تازگیا باهات توپ بازی میکنه و تو اونو شوت می کنی طرف من
عاشق عروسکای انگشتیت...عاشق عباس آقا عروسکت...عاشق دسته کلید رنگیت... و جغجغه طبلیت... و عاشق آهنگ روروئکت که با ضربه دستت روش صدا میکنه و شعر میخونه
خیلی آب بازی رو دوست داری...به محض در آوردنت از آب در مقابل لباس پوشیدن مقاومت می کنی.ما رو مجبور کردی اول با حوله و پتو بیاریمت بیرون کنار بخاری بعد لباساتو بپوشونیم
بابا و محمد هانی کنار دریاچه پارک ساحلی زاینده رود زرین شهر پاییز 92
عمو علی با این کلاه بهت میگه مش قربون...
غمگین نباش مامانم....